سزای سخن چین

ساخت وبلاگ
               

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزى شيرى بيمار شد (با توجه به اينكه شير در ميان حيوانات ، سلطان آنها است ) همه درندگان از او عيادت كردند، غير از روباه .
گرگ نزد شير رفت و نسبت به روباه ، سخن چينى كرد، مثلاً گفت : اعليحضرتا، همه به ديدن تو آمده اند، ولى روباه نيامده است .
شير فرمان صادر كرد كه هر وقت روباه آمد، مرا با خبر كنيد، چيزى نگذشت كه روباه آمد، شير باخبر شد و به روباه گفت : چرا به ديدن من نيامدى اى فلان فلان شده.
روباه گفت : من در جستجوى دارو براى درمان تو بودم .
شير گفت : حال بگو بدانم ، آيا داروئى پيدا كردى ؟
روباه گفت : آرى ، غده اى در ساق پاى گرگ ، وجود دارد، سزاوار است كه آن غده ، بيرون آورده شود و آن را بخورى و خوب شوى.
شير به گرگ حمله كرد و با چنگال خود، پاى گرگ را گرفت و غده را از پاى گرگ ، بيرون آورد.
روباه از آنجا گريخت ، گرگ در حالى كه از پايش خون مى ريخت ، روباه را در راه ديد، روباه فورى به گرگ گفت : يا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوك فانظر ماذا يخرج من رأ سك : اى صاحب كفش قرمز وقتى نزد شاهان مى نشينى ، متوجه باش از سر و دهانت ، چه بيرون مى آيد؟ 
کتاب داستان دوستان جلد 1

بینات...
ما را در سایت بینات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bayyenat110o بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 23:42